بخدا برام مهم نيس
ولي اونجا ي چيزي بشكنه داستان داره
ديشب بعد ي هفته رفتم دخترم با نمكدون سر سفره بازي ميكرد
انقدر پدرشوهرم چرت و چرند گفت بهش
كه منم قاطي زدم ب مادرشوهوم گفتم همينو ميخواي اعصاب منو داغون كني تو كه ميدوني شووهرت اين مدليه و منم نميتونم جلو بچمو بگيرم چرا انقدر اصرار داري كه بيام
پاشدم اومدم خونه
باز امروز اومده دنبال دخترم ميگه توروخدا بده ببرمش
از دستشون رواني شدم
گفتم نميدم عادت ميكنه
پدرشوهرمم دوديه بدم مياد همش بو سيگاره تو خونه
من از دست اينا چكار كنم خانوادمم نيستن اين شهر من غريبم