حضانت بچه

من ۵ سال پیش بدون رضایت قلبی پدرم،ازدواج کردم.

گول خوردم،شوهرم خیلی وعده وعید داد بهم

ولی واقعا دوستم داشت،خیلی سختی کشیدم،خلاصه بعد ازدواجم مشکلات مالی زیاد بود،ولی تحمل کردم،بداخلاقیش زیاد بود میفهمیدم از فشار کاری و مالی بود،منم خیلی دوستش داشتم کنار میومدم،خوبیاشم کم نبود،ولی خب بحث و مشکل زیاد داشتیم،بچه ننه بودنش بود،و خیلی چیزای دیگه

خلاصه که،از وقتی بچم بدنیا اومد زندگیم بد شد،خیلی بد تر

خسته ام خیلی بچه ها خیلی به قران دارم با گریه تایپ میکنم

چند ماهیه که جنگ و دعوا داریم سر رفتن به کشور دیگه،من که از اول گفتم نمیرم،بعد کلی جنجال قرار شده خودش بره،پسر عمه هاش کاناداان،میخواد بدون ما بره،میگه به قصد پول دراوردن میرم،اما من میدونم قصدش اگر پولم باشه،عشق خارجه

اگر بره،تا دوسالم نمیتونه بیاد،اگر رفت،من‌میتونم طلاق غیابی بگیرم؟بچم دو سالش نشده،میتونم به این بهانه که ایران نیستش بچمو بگیرم؟

بدون بچم‌نمیتونم

اگر‌حضانت بچه با اون باشه،میتونه بدون اجازه من بچه رو ببره؟

من دارم دق مینم،خیلی از این زندگی خسته ام،هیچکسی پشتم نیست،حقم دارن،خیلی گفتن ازدواج نکن من احمق بودم.ازش خسته ام،داغونم،۲۴ سالمه ولی مثل یه پیر زن شدم،نه اعصاب دارم،نه حوصله،روانم بهم ریخته،فقط بچمو میخوام.این چه قانون گوهیه؟ای خدا😭😭😭😢😢😢

طلاق بگیرم،بچمو چیکار کنم؟من میمیرم بدون بچم😢😢😢توزوخدا شمارو قسمتون میدم برام دعا کنید.

من میدونم اون دو ساله نمیره،بعدشم اصلا رفت جلو دید نمیتونه مارو ببره،پولی نداره که،اون فکرمیکنه میره پول میاره!داییم سالها خارج از ایران زندگی کرده،چند روز پیش رفته بود با داییم حرف زده بود،بمنم غیر مستقیم گفا بیخیال شدم،ولی امروز تو گوشیش دیدم کلی با‌پسر عمه های لعنتیش باز حرف زده،من بخدا دیگه دوستش ندارم،خیلی عذابم داده،با سرد بودنش،بی توجهیاش به من،همشم بی دلیل،همش الکی،اینهمه التماس کردم حداقل یه مشاوره بریم،به اونم راضی نشد،چرا خدا جوابشو نمیده؟چرا نمیذاره تو کاسش؟چرا خدا میذاره با من اینجوری کنه؟چرا؟