سلام بچه ها.هی میخوام تاپیک نزنم ولی ذهنم درگیره.من سه ساله عروسی کردم
فقط دوتا خواهرشوهردارم بزرگه خیلی خوبه ولی کوچیکه....پنج سال از من و ۱۰ سال از شوهرم کوچیکتره
از روز اول زخم زبونی نبوده که بهم نزده باشه.خیلی نیش و کنایه زده بهم.شوهرمم قبل عقد بهم گفته بود خواهرکوچیکم تنده و اخلاق خوبی نداره.ولی تا این حدشو دیگه تصور نمیکردم.هر حرف و توهینی رو بهم زده البته وقتی شوهرم نباشه.اخه همشون از شوهرم حساب میبرن
خواهرشوهرم کا ی کرده ازش متنفرم.خیلی زیاد.یه وقتایی حرفاشو نشنیده میگرفتم یه وقتایی هم نمیتونستم تحمل کنم و با گریه به شوهرم میگفتم خیلی ازش عصبی میشد و یکی دوبارباهاش برخورد کرد.ولی پدرشوهرمادرشوهرم همیشه بهش میدون دادنو هیچی بهش نمیگن.انقد گستاخه که با پدرش مثل بچه رفتار میکنه.امرونهی میکنه و این اصلا واسشون غیرعادی نیست
حالا از اینا بگذریم من بجز سلام واحوالپرسی ساده حرفی باهاش نمیزنم.خیلی ازش زده شدمو هرکاری میکنم نمیتونم صاف شم باهاش.برای تولدش یا عیدیش زورکی چیزی میخرم.اصلا خوشم نمیاد ازش انقد که خودشو ازچشمم انداخته.شوهرمم این رفتارخواهرشو میدونه.قبلنا میگفت باهاش محدود باش.رو نده.حالا یه مدته من چیزی از خواهرش نمیگم بهش شوهرمم خیلی اونو تحویل میگیره.خیلی حرصم درمیاد.اتقد ازش متنفرم که نمیخوام شوهرم حتی حالشو بپرسه.نمیدونم چیکار کنم که حس درونی خودم خوب بشه.اصلا نمیتونم برم سمتش و نمیخوامم برم.چون اگم یکم باهاش صمیمی شم و رو بدم دوباره کاراش شروع میشه
از حرفاشو کاراش ننوشتم که خیلی طولانی نشه
و دراخر اینکه دوساله با پسری در ارتباطه و من اینو فهمیدم.پیشم یه آتو داده.به خودم میگم هم بهم توهین کرده هم من هواشو دارمومثلا به شوهرم درمورد رابطش چیزی نگفتم.گاهی حرصم میگیره که بهش بگم ولی باز نمیتونم.چیکار کنم شوهرم اینهمه تحویلش نگیره.بخدا اگه حرفای اونو برادرمن به شوهرم میزد شوهرم که هیچ منم دیگه اسمشو نمیاوردم.شوهرم همه چی زود یادش میره.خواهرشم واقعا عصبیم میکنه.میبینمش حالم بد میشه