خفته ی پیش از پنجشنبه اومد خونه و دیگه نرفت سرکار تا دوشنبه . روز آخر با دوستاش رفت کوه از صبح زود تا ۱۱ شب و من واقعا تو خونه پوسیده بودم .هر چند بودنش هم برام فرقی نداره . وقتی هستش همش میخواد بخوابه . از اتاق بیرون نمیاد !
شب وقتی اومد گفت شام درست نکردی گفتم خودت گفتی درست نکن . گفت از بس هولم کردی اومدم ...تازه میخواستن کباب درست کنن ولی من پاشدم و اومدم ..اونم ساعت ۱۱ شب ...