دو روزه یه زن و شوهر از یه شهر دیگه مهمونمون هستن،
امروز ناهار قرار بود یه سری مهمون دیگه واسه ناهار بیان.
از دیشب یه سری کارا رو انجام دادم که امروز سرم خلوتتر باشه،
خانمی که پیشم بود خیلی کمکم کرد، اما از اونجایی که میگن آشپز که دو تا شه...😞
حواسم به همه چیز بودا، اما خوب همش پیشم بود تو آشپزخونه،هی صحبت میکردیم حواسم پرت میشد یا یه چیزایی رو فراموش میکردم 😞
برنجم خشک در اومده بود، وای بدتر اینکه یادم رفت روغن روش بریزم😩 یه نفر دیگه پلو رو کشید من حواسم به چیدن میز بود، نشستم تا چشمم به دیس پلو افتاد وا رفتم😧 داشتم آب میشدم از خجالت😭😭😭
طعم خورشتم اونجور که میخواستم نشد، ظروف پذیرایی رو اشتباه آوردن سر میز ،
دستمون خالی بود بساط پذیراییم مثل همیشه نبود.
از طرف دیگه شوهرمم رفته بود سر کار،تنهایی میزبانشون بودم،
احساس میکردم خیلی دست تنهام هبیشکی کنارم نیس خیلی حس بدی بود😭😭😭
الان خیلی کلافه م،هم خیلی خسته م هم اینکه هیچی خوب پیش نرفت خستگی مونده تو جونم اصلا نا ندارم از جام پا شم😢