خواهرشوهر من خیلی سیاست داره و فکر کرده زرنگه با منم لجه
سالگرد ازدواجش بوده بعد داییش برای مامانش
غذا و میوه اورده ( شب قبلش عروسی پسرش بود) اینم مهمونی گرفته منو نگفته فکر کردن من نمیفهمم یک هفته بعد دیدم مادرشوهرم یواشکی تو یه عروسی داره به زن داداشش میگه منم به روم نیاوردم
چند وقت بعد واسه شوهرم تولد گرفتم به همه گفتم به اون نگفتم