خدا نصیب هیچ کسی نکنه
با شوهرم رفتیم دکتر اومدیم شوهر گفت بریم خونه مامانت سر بزنیم که رفتیم. خلاصه ساعت 11 اومدیم خونه.وارد حیاط شدیم شوهرم یه نگاه انداخت بالا دید در تراس بازه گفت تو باز گذاشتی😯منم گفتم نه بابا دیروز خودت هواگیری کردی پکیجو یادت نیس😒خلاصه اومدیم بالا چراغارو روشن کردیم وارد ک شدم دیدم وسایلای کنسول بیرون ریخته شده کشوها بازه خونه بهم ریختس،به شوهرم گفتم تو ریختی اینارو😱بعد یادم افتاد این که با من بود خونه اینطوری نبود رفتیم😵یه لحظه فقط داد زدم وای خدا دزد اومده دزد اومده😨خیلی لحظه ی بدی بود یخ کردم قلبم تند تند میزد داشت از جاش کنده میشد مخم هنگ کرده بود خشکم زده بود شوهرم دویید سمت تراس دید بله دزد درو حل داده یه چی انداخته زیر در درو باز کرده اومده😖
دوییدیم سمت طلاها یعنی داشتم سکته میزدم گفتم خدایا بردنش😥😥 (تمام امیدم همونا بود ک گفتم اگه خونه پپدا کنم بفروشم بزاریم رو پول خونه) خداروشکر اقا دزده نامرد، پیداش نکرده بود طلاهارو
فقط نشونم و ساعتای عروسی رو بردن ک تو کنسول بود😕تمام جعبه طلاهام، پاکتای پولا،لباسا،همشو ریخته بود زمین.حتی لباس زیرا😣 زیرو رو کرده بود😟خیلی دلم گرفت نمیدونم چرا انقد بد میاریم.
الانم خوابم نمیبره همش میگم یعنی واقعا دزد نشونمو برد خیلی دوسش داشتم😥
خیلی غصه هام کم بود اینم اومد روش😔😔