سلام دوستان . خوش اومدین به تاپیکم میخوام خیلی خلاصه داستان زندگیمو بگم و ازتون راهکار بگیرم .چند وقته میخوام تاپیک بزنم ولی زندگی لعنتیم دلو دمق برام نذاشته .
قبل از عقد شوهرم بهم گفته با مادرم زندگی کنیم منم قبول کردم چون تک پسره و یه خواهر داره که ای کاش نداشت . گفت اگه مادرمو اذیت کنی بدجور اذیتت میکنم منم دوستش داشتم از هزار کیلومتر فاصله باهم اشنا شدیم . خلاصه ما عقد کردیم و منو با خودش برد شهر خودشون اونموقع بچه خواهرش 3سالش بودهر روز هم خونه مادرشوهرم بود خیلی هم لی لی به لالاش میذاشتن خلاصه این بزرگتر شد و مشکلات بین من و شوهرم بیشتر شد چون خواهرشوهرم هر روز خونه ما بود بعداز ازدواجمون ما رفتیم زیرزمین نشستیم ولی خب صدا راحت پایین میاد حمام و توالت هم مشترک بود. خلاصه 7سال میگذره و این مدت خواهرشوهرم هر روز اینجا بوده بچهاشم دوتا شدن دوسال پیش مشکل زانو پیدا کرد و درست و حسابی دنبال درمان نرفت شایدهزارتا دکتر رفت با هزینه مادرشوهرم ولی به دستور دکترا عمل نمیکرد تا الان که به کلی فلج شده و شب و روز اینجاس اونم با دوتا بچه لوس و بی تربیت پرسرو صدا من خودمم یه دختر 6ماهه دارم که هیچ وقت نتونسته از دست اینا یه خواب راحت بکنه . هر موقع هم من خونه نبودم دخترش اومده تو خونم فضولی کرده و خراب کاری آخرین بار وقتی اومدم دیدم تخت بچمو شکستن قبل از عیدبود.(همین الان که دارم این تاپیکو مینویسم داشتن دوتایی یه صدا داد میزدن رفتم بهشون تذکر دادم بعداز چند روز سکوت) خواهرشوهرم مث بختک افتاده تو زندگیم همه اونایی ک دارن از نزدیک زندگی منو میبینن حقو به من میدن همه میگن خواهرشوهرم باید بره خونه خودش مادرش بره کاراشو بکنه و بیاد ولی گوش نمیکنن چندبار بهشون گفتم میرم خونه بابام نمیتونم تحمل کنم تو این خونه آرامش ندارم ولی اصلا حالیشون نیس. شوهرمم متاسفانه پولی نداره که خونه رهن کنه بعدشم ما واسه روبه راه کردن این خونه کلی زحمت کشیدیم ولی حالا اون خانم با دوتا بچهاش اومده نشسته قرار هم نیس دیگه بره خونه خودش شوهرشم عین خیالش نیس خوشحالم هس ک خرجی نمیده چون این مدت فهمیدم چقد
خسیسه . قبلا برای وضعیت خواهرشوهرم خیلی نگران بودم ولی الان دیگه اصلا نگران نیستم نگران زندگی و آرامش خودمم که 7 ساله از دستش دادم .
ممنون که وقت گذاشتین برام . توروخدا بگین چکار کنم چطوری از زندگیم بندازمش بیرون