این سنش ازمن بیشتره ۳سالم از شوهرش بزرگتره
هرکی سنشو میپرسه میگه تورفتی گفتی
خونه من کسی بیاد پیشه اون نرن دعوا میندازه
ازلحاظ مالی وقیافه من سرترم
ولی میگه توبه من حسادت میکنی
میگم‌به چیت
میگه شک نکن ازت سر ترم
کسی بیاد پیشه من میگه تو چیزی بهشون گفتی پیشه من نیومدن
اخلاق نداره کسی خونش نمیره
من هنوز جاری ندارم ولی بیاد خونه ش چسبیده به خونه مادرشوهرم و من دورم
بی صبرانه منتظر اون روزم ک مادرشوهرم حواسش بره سمت اوشون
زندگی باجاری بهتره میتونی ازخودت شروع کنی احترامش بذاری ی وقتی دعوتش کنی تو کارا کمکش کنی. اونم کم کم باهات خوب میشه باهم دوست بشید البته دیگه غیبت زیاد نکنی که بعدها خیلی براتون گرون تموم میشه اما مادرشوهر که هم سن و سالت نیس همشم میخ‌واد ی دخالتی کنه
من باهتش خوب به خدا نمیدونم چرا فک میکنه حسادت میکنم
میگه به شوهرم بدنگاه کردی
من همیشه مهمونی داستم دعوت میکردم اون تاحالا مارو دعوت نکرده
کلا باخانواده شوهر کنار نمیاد
یکی بچه منو بغل کنه بچه اونو بغل نکنه دعوا مینداره
برا بچه من چیزی بخرن برا بچه اون نخرن دعوا میندازه کسی میاد پیشه من بعدا میپرسه چی میگف داشت ازمن میگفت
نمیدونم
ببین مادر شوهر و پدر شوهر من توقع دارن من و شوهرم روزی یکبار بریم پیششون
یا دخترشون از شهر دیگه میاد ما بریم ببینیمش و پیششون بشینیم
باهاشون بریم خونه فامیل و تا اونا بلند نشدن ما هم پا نشیم
به نطرت توقع زیادی دارن؟
کسی نیس
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
5 ثانیه پیش
7 ثانیه پیش
13 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
