کار شوهر من چجوریه که حتی تعطیلات هم سرکاره
تنها وقتی که سرکار نبود فردا یعنی سیزده به در بود
دوس داشتم باهم بریم بیرون حتی اگه بارندگی هم بود بریم با ماشین دور بزنیم ناهارم تو ماشین بخوریم
کاری که اوایل ازدواجمون میکردیم
اما آقا دبه کرد میگه مامانم زنگ زده گفته خونه ویلایشون تو دهات یکم خیس خورده دیوارهای حیاطش شاید فرو بریزه
بیا فردا بریم نگاه کنیم ببینیم مشکلی نداره
ناهارم باهم بخوریم عصر هم برگردیم
اونجا خیلی سرده یعنی هربار میرن سرما خورده برمیگردن
هیچکدوم از داداشاش نمیرن این میخواد بره خودشون میدونم
من بچم کوچیکه میترسم سرما بخوره نمیرم
از شدت عصبانیت خوابم نمیبره
من میدونم واسه خراب کردن یه روز تعطیلیه ما این کارو میکنن