سر شب خونه ی اقوا م یه موضوع شک برانگیزی دیدم اومدم خونه از هرکی پرسیدم درست توضیح نداد تا اینکه یه دفعه گی به خالم یه دستی زدن واون یه چیزایی بهم گفت دلم میخواد چشمامو ببندم وبعد باز کنم فک کنم همش تخیلات اما نمیشه جیگرم داره کباب میشه یکی بگه چه طوری میشه کنار اومد با یه اتفاق تلخ که ماله ۲۳ ساله پیشه
همیشه برای آیندت خیلی دعا کن حتما دعات مستجاب میشه و یک همسر خیلی خوب بخواه حتما خدا بهت همونطور میخ ...
مدام درحال ختم برداشتنو نذر ونیازم تو هم برام دعا کن مامانم سر من دیگه نکشه اون بدختیارو امشب پای حرفام بودی قلبم ارومشد یهو حاله بدی بهم دست داده بود توی تاریکی زیر پتو داشتم میلرزی ممنون پای حرفام نشستی دعام کن