بابلشم هی میگف شب عیده تو راهیم بسه
دیگه گذشت اون گف من پشتتم توهم قیدشونو بزن
منم گفتم باش صحبت میکینم رسیدیم شهر خراب شدمون
گفت بیا بریم پایین شام بخوریم بریم بالا گفتم من نمیام(خواهرش ک حرف میاره و میبره و زندگی منو بهم ریخته میشه زنداداش خودمم منم توی اون جنگ زنگ زدم بش گفتم این چ بساطیه واسمن درس کردی اونم شروع کرد ب جیغ و داد ک داداشمم میفهمه اونو میزنه گوشه لبش زخم میشه و متدرشوهرم وقتی اومدیم داخل اصلا تحویلم نگرفت منم رومو کردم اونور