سه سال ازدواج
تواین سه سال فهمیدم خدا می خواد حسرت بخورم
همون جور که حسرت خواهرو برادرو گذاشت رودلم
حالام حسرت بچه
انگار که باید تا عمر دارم تنها باشم و حسرت بخورم
روز بروز دارم صبور تر میشم
روز بروز یاد گرفتم که دربرابر حرفای دیگران بی توجه باشم
اما تاکی؟ بعضی وقتا خودمم دلم بحال خودم میسوزه
من حتی وقتی خرید میرم هم تموم عشقو دلخوشیموتو مغاره های سیسمونی فروشی پیدا میکنم
حتی زماناییکه دونه دونه لباسارو لمس میکنم و برای خودم رویا بافی میکنم
ازهمه بدتر اینکه وقتی. تنهام حتی بفکرشم بفکر بچه ای که از وجود خودمه
بچه ای که مال خودمه
خیلی سخته خیلی اینکه خدا دقیقا با منتظر گذاشتن داره امتحانمون میکنه
من ته خطم ته خط زندگی که کم آوردم تاحالا ب هزار بهانه خواستم بکشم عقب ولی نشده خیلی سخته هزار بهانه الکی برای خودم اوردم اما تهش منصرف شدم
حتی دلم برای همسرمم میسوزع از اینکه با عشق به بچه های مردم زل میزنه
حالا من تو انتهایی ترین روز های سال دارم دعا میکنم پریود شم انقد درمونده شدم که حتی آمپول ودارو هم اثر نکرده تا بلکه پریود شم و برم عکس رنگی
درمان جدید پیش دکتر جدید رو شروع کنم
برای حال دلم دعا کنید من رسیدم به ته خط زندگی که درمونی ندارم
منمو این درد تلخ