ولی اصلا نمیخوام برم به خاطر اینکه آخرین باری که با هم بودیم ، بهمون تیکه انداخت و توهین کرد ...خیلی بهم برخورد...
قضیه اینجوریه که ظهر دعوت بودیم خونه مادرشوهر....اون هم اونجا بود....بعد ما بنا به دلایلی نشد دیر رسیدیم اونجا، ینی وقتی رسیدیم سفره ناهار پهن بود...
بعد خواهرشوهر بی شعور برگشت به شوهرم گفت : محسن چرا اینقد دیر جایی میرین؟ چرا زودتر نمیاین؟
آدم فقط برا ناهار خوردن که جایی نمیره!!!!
شوهرمم گفت چه فرقی میکنه....بعد ناهار بیشتر میمونیم تا دیدن کنیم
ولی من سکوت کردم .خیلی سختم شد ازین حرفش...اصن کوفتم شد...حالا خوبه اونجا چیزی هم نمی خورما، بعد آدم اینجوری بشنوه خیلی زور داره...با اکراه نشستم سر سفره بیشتر رنجمو خالی کردم، چند تا قاشق به زور خوردم و زود پا شدم