یه بچه ۸-۹ ساله با مادرش تو خیابون داشتن میرفتن منم پشت سرشون بودم شنیدم البته میشناسمشون میدونم تو محله خاله ام اینا خانمه پرستاره یه پیرزنیه دختر بچه التماس مامانش می کرد تو را خدا واسم یه تیشرت بخر واسه عید تمام دوستام لباس خریدن انقدر التماس مادرش می کرد مادرشم بیچاره با مهربونی واسش توضیح میداد که الان پول نداریم خدا داره امتحانمون میکنه سالای بعد پولدار میشیم همه چیز خوب و نو می خرم برات دلم داشت از قصه می ترکید از صدای ناراحته بچه و مامانش 😭😭😭😭😭
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دفتر خاطرات 6 سال قبلمو پیدا کردم :) همش نوشتم کاش من و علی تا آخر عمر با هم بمونیم :| حالا نموندنمون هیچ :( چرا هر چی فکر میکنم یادم نمیاد علی کیه ؟ :/
به سرم زده برم رابین هود شم از اختلاس گرا بدزدم بدم به فقیرا😞
تیکر هدفمه حامله نیستم.تویی که داری این امضا رو میبینی...آره خود تو یه لبخند گشاد بزن اینجوری آفرین الاان خوشگل شدی دیگه نشینی غصه بخوریا همه چی درست میشه...