اومده بودن خواستگاری خواهرم،من دیروقت طرفای ساعت هشت اینطورا وقتی اونا تو خونمون بودن،رسیدم
بعد تمام جونم یخ زده بود
دست و بالمم از بیرون اومده بودم خب اونقدری تمیز نبود
اومدم سلام کردم بعد زااااارت رفتم مامان پسره رو بوسیدم😂😂
بدبخت یخخخخ کرد
منقبض شد
وسط خونه ی گررم اومدم لپ یخمو چسبوندم به صورتش😂😂
هیچی نگفت بنده خدا