سلام.
دوستان توضیحاتم زیاده، خواهش میکنم اگه براتون سخته نخونید.
دوستان من شهریور ۹۶ عقد کردم.
شوهرم الان سربازه.
کار دیگه ای هم نداره.
ولی یه پولی از خارج قراره بهمون برسه، کارای اینترنتی کرده، که بخاطر این تحریما به مشکل خورده و معلوم نیست کی برسه.
حالا اگه اون پول به موقع برسه، که مشکلمون حله.
ولی اگه به موقع نرسه، میخواستم ازتون بپرسم چیکار باید بکنم؟
ما قرار بود تابستون امسال عروسی کنیم.
ولی پدر شوهرم چون پول نداشت، فوت داییش رو بهانه کرد و عروسیم رو عقب انداخت.
حالا حرف زدیم، گفتن باشه تابستون امسال.
شوهرم از خودش پولی نداره.
ما از اول هم میدونستیم، ولی خودشون بهمون گفتن که رهن خونه و عروسی با ما و میگیرن.
لطفا نگید چرا از اونا انتظار داری.
چون وقتی آدم به یکی قول میده، میشه بدهکارش.
بعد از آذر و اینا بود، که باباش گفت ما مشکلی نداریم اینا از الان برن تالار ببینن و بگیریم، و اردیبهشت هم خونه بگیریم.
ما هم کمتر از دو سه هفته تالار خوب به نسبت ارزون پیدا کردیم، گفتیم.
دیگه طول کشیییییییییید تا حدود دو سه هفته پیش
اومدن و اصلا اون تالار نرفتن و یکی یه تالار که آشنا بود بهشون معرفی کرد، رفتیم دیدیم و گفتیم باشه همینو بگیرید.
قرار شد اونا برن خونشون، بعد من و شوهرم با اون آشنا بیایم قرارداد ببندیم. (آشناشون اون موقع تهران نبود، و خونه ی پدرشوهرم اینا هم حوالی ملایره)
حالا از اون موقع دو سه هفته گذشته، اون بنده خدا هم اومده، ولی چون پول ندارن تالار بگیرن، نمیتونیم کاری بکنیم.
حالا با شناختی که ما از اینا پیدا کردیم، فهمیدیم که رو حرفشون واینمیستن و نمیشه رو حرفاشون حساب کرد.
حالا بابام میخواد جهیزیه رو بگیره، تا گرون تر از گرون تر نشده...
ولی با صاحبکارش که حرف زده، اون بهش گفته که ببین با اینایی که تو تعریف کردی، اینا حتتتتی اگه خونه هم بدن، که نمیدن، در بهترین شرایط، تا آخر سربازی دامادت خرج خونه ی اونا رو هم تو باید بدی...
شده بری یه اتاق خونتو خالی کنی بدی به اینا، خودتون تو هال زندگی کنید، بهتره تا اونجوری تو خرج بیفتی...
حالا بابام همش میگه نمیدونیم چیکار کنیم.
خب بیایم خونه بگیریم، فلان کنیم، بیسار کنیم، خرج بدیم... نمیشه که.
منم دیگه دارم دیوونه میشم.
هر روز که میگذره واسم عذابه.
دوران عقد که طولانی بشه همه میدونن چقدر بده.
حالا این طولانی ما، به این چیزا هم خورده.
تو رو خدا نگید چرا زن آدمی که سربازی نرفته شدی و اینا...
دیگه شدم...
گول خوردم، ولی شدم.
کتکمم نزده که بگم این زندگی رو تموم کنم بهتره.
پس لطفا درباره چیزی که گذشته حرف نزنید.
الان به نظرتون چیکار کنم؟؟؟
دارم دیوونه میشم.
من خودم قرص اعصاب میخورم.
یکم بهتر شده بودم، دوباره دارم بدتر میشم.
نه مامانم، نه من، قبول نمیکنیم تو خونه ی بابام زندگی کنیم.
ولی خب پس چیکار کنیم؟؟؟
بابام جهیزیه رو نمیخره به هوای اینکه اینا رو حرفشون نمیشه حساب کرد.
حقم داره...
میگه این همه پول بدم،آخرم خاک بخوره فقط.
نمیدونم واقعا پول خونه رو میدن یا نه.
ولی فعلا که حتی ۵ تومان هم ندادن که بتونیم تالار رو رزرو کنیم.
شما جای من باشید چیکار میکنید؟؟؟؟
عروسی هم نمیتونیم نگیریم.
چون من نه جشنی داشتم، نه لباسی پوشیدم، فققققط بخاطر اینکه از بچگیم فقط جشن عروسی رو دوست داشتم تو جشنای ازدواج.
اگه نگیریم از فردای شروع زندگیمون فقط و فقط میشه حسرت واسم.