بچم میگفت مامان اون میزد تو دهنش بچم زار میزد اونوقت وایمیسادم تا پدرشوهرم آخرشب بیاد؟؟؟من رفتم خونش چون همینطوری دیر رفته بودم روانی شده بود گفتم یه سر بزنم بهونه دست این دیوانه ندم چه میدونستم روانی بازیش عود میکنه بچمو مبگیره
کارت خوب بوده اصلا عذاب وجدان نداشته باش...شما میخواستی بچرو نجات بدی کار پدرشوهرت بهت ربط نداره
والا من بودم شوهرمو خبر میکردم بعدم زنگ میزدم بابام بیاد منو نجات بده از دست اینا تا وقتی بیانم فقط سعی میکردم درو بشکنم
پدرشوهرم خانواده بااصالتو با تعصبی داره وقتی به قول خودش آقاش اون موقع دستور داده دختر دوستمو بگیر هیچوقت به خودشون اجازه نه گفتن نمیدادن داریم از ۵۰ سال پیش حرف میزنیم که رو حرف پدر نه نمیاورد هیچکس اتفاقا شخصیت والایی داره و فوق العاده با فرهنگه چندین ساله داره بااین میسازه صبرایوبم که باشه یه جا لبریز میشه
بازم می تونستی جلوی این فاجعه رو بگیری.زنگ بزنی خواهرشوهرت بیاد یا پیازداغ ماجرا رو کم می کردی و خودت همراه پدرشوهرت میرفتی.به هر حال دست یه آدم!! تو این ماجرای مسخره شکسته.استارتر،احتمالا خودتم ناراحتی ولی از این ماجرا عبرت بگیر و خودتو از این مسائل حاشیه ای دور کن.واقعا ماجرای بدی داشتین.من که خیلی خیلی متاسف شدم.
میدونی منظورم چیه؟کار مادرشوهر و پدرشوهرت جفتش زشت بوده،خیلی زشت ولی تو اونی رو که به نفعته تایید می کنی و این اشتباست.تو قبول نداری کتک زدن کار بدیه و نشانه ی بی فرهنگیه چون اینجا به نفع تو بوده.سعی کن دیدتو گسترده تر کنی.نفرین می کنم یعنی چی؟دوره ی این حرفا گذشته.در کل موفق باشی.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
