بیچارمون کردن. زندگیمونو اتیش زدن. از دستشون از اون شهر رفتیم اومدن دنبالمون... دانشگاه می رفتم پسرشون می فرستادن تعقیب که این دختر کجا می ره.. بع پا گذاشتن کی میاد خونمون. بهشون گفتیم نمی خوایم ارتباط داشته باشیم دست از سرمون بردارید. بزرگتراشون هم که مردن باز بچه هاشون راهشونو ادامه دادن. می گن شما اب بخورید ما می فهمیم. خب کجا بریم از دستشون. نمی ذارن زمین پدریشون به فروش بره که مبادا به ما پولی برسه. چون خودشون احتیاجی ندارن. بلاهایی که سرمون اوردن رو نمی تونم بگم اینجا فقط نابودیشون.