سلام .دوستان شبتون بخیر 😘من شش سال ازدواج کردم دوتا بچه دارم ....قبلا با پسر عموم 4ماهی عقد بودیم سر به موضوعاتی اختلاف پیدا کردیم و جدا شدیم بعد 3سال باشوهرم ازدواج کردیم ولی رابطه خوبی نداریم اختلاف سنی مون زیاده سر خیلی چیز های کوچیک دعوا های مفسلی میکردیم تو همین گیر داد زندگی بعد 2سال پسر عموم همون نامزد قبلیم زنگ زد و 10روزی فقط حرف زدیم و شوهرم فهمید و پدر و مادرم عمو هامو در جریان گذاشت خلاصه به آبرو ریزی به تمام عیار شد ولی شوهرم گذشت کردو منو بخشید تا گفته نماند که خودشم همچین آدم چشم پاکی نیست گذشت تا پارسال که پسرم دنیا اومد که خواهرم اومد پیشم و شوهرم نامردم بهش نظر میکنه بهش پیشنهاد دوستی میده از طرف خواهرم جواب دندان شکن گرفته خلاصه بعد اینکه من فهمیدم و خانواده در جریان قرار گرفتن اون موقع هم 10روزی قهر کردم ولی دوباره بخاطر بچه هام برگشتم سر خونه زندگیم الآنم یک هفتس که بخاطر مامانم اومدم خونه که دستش شکسته بود ولی شوهرم الکی بهانه گیری میکنه که من همچنان با نامزد سابقم در ارتباطم با اینکه اصلا و ابدا چنین چیزی نیست ازتون خواهش میکنم که راهنمایم کنید که چیکار کنم الان شوهرم قهر کرده و منم بخاطر بچه هام نه راه پس دارم نه راه پیش
خانم هایی که میخوان سقط عمدی کنن، از من که خواهر کوچک شمام این حرفو بشنوید، نمیخوام اصلا اذیتتون کنم، خدا شرایطتونو بهتر میدونه، ولی قبل از سقط تو گوگل اینو سرچ کنید (سقط حنین تجربه گر خارجی) و ویدیو هارو ببینید، بعد تصمیم بگیرید.
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
کینه ای نبودم ،تا آن روزِ لعنتی که ماهیِ هفت رنگِ عیدمان ،وقتی خواستم آبش را عوض کنم دستم را گاز گرفت ...من ماهی ها را بی آزار و معصوم دیده بودم ،اصلا توقِع چنین برخوردی را نداشتم ...از آن روز ، من از ماهیِ کوچکِ تویِ تنگ ، بیزار شدم و هر ثانیه آرزویِ مرگش را داشتم ،،،آبش را عوض نمی کردم ،غذایش را نمی دادم ،هربار که نگاهم به نگاهِ متظاهرِ مظلوم نمایش می افتاد ، اخم هایم را تویِ هم می کشیدم ، زیر لب لعنتش می کردم و سرم را می چرخاندم ...به قدری از گازِ ناغافلش کینه به دل گرفته بودم که بعضی شب ها دلم میخواست ، او را بیندازم توی آبِ جوش تا شاید دلم خنک شود ...این حجم رذالت و سنگ دلی از من بعید بود !شاید هم بچه بودم و کمی در تصوراتم اغراق می کردم ...فقط خواستم بگویم ؛هیچ خیانتی نابخشودنی تر از خیانت در اوجِ اعتماد نیست !!!