دیشب با شوهرم ی ذره قهر بودم..اون بیکاره-تو تا تاپیک قبلم همه چیزو نوشتم-از صب رفته بود بیرون بعدم ساعت 10 اومد خونه گف رفته بوده قم..بهش گفتم نون بخر شام بخورم گف نمیگیرم-ی تیکه نون از بیمارستان ک مال مامانش بود تو یخچال بود-گف تو یخچال هس اونو بخور منم دلم بر نمیداره ک همچین چیزی بخورم ک توی بیمارستان پر مریض بوده بعد گفتم من اونو نمیخورم برو نون بخر برام..ی کار زشت کرد و گف بیا از فلان چیزم بخور..منم مونده بودم چیکار کنم ب خاهش زنگ زدم اصن انگار ن انگار..بعد خودش زنگ زد ب بابام ک بیا دخترتو ببر خونتون...احساس بدبختی دارم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.