کیا از دست همه و از دست خودشون عاصی شدن؟ من یه ادم دلرحم هستم بقیه ازم دلخور هستن کاش خودمم میدونستم چرا،مثلا خواهر خودم،توی این شهر غریب فقط اینجاست اونم قهر کرده بخاطر اینکه زنگ زده بود گفت من دلم گرفته گفتم خب بیاین اینجا،فرداشب قرار بود بیاد فردا غروب زنگ زده خواهر شوهرم قراره بیاد من نمیام،گفتم خب زودتر میگفتی میگه مگه چی شده حالا و قهر،پدر شوهر مو یه عمر تر و خشک کردم و بهش رسیدم گاهی اوقات پول دستی میادم بهش که کم نیاره و بره دکتر،الان رفته خونه برادر شوهر زنگ زدم حالشو بپرسم میگم خونه ای یا بیرون حالت چطوره بابا،میگه خونه اقا ...هستم و خیلی سرد یخ خداحافظی کرد،حالا این اقا...با ما قهره چون اول عقدمون وقتی شوهرم دنبال کار میگشت زنش نذاشت بره خونشون و گفت خودمون گرفتاریم بلاخره شوهرم کار پیدا کرد اونا بعدا گفتن شما چرا زنگ نمیزنین و احوال نمیپرسین دیگه نمیخوایم رفت و امد کنیم الکی میگفتن چون منو شوهرم دست به دست هم دادیم و زندگیمونو از صفر ساختیم خونه و ماشین و ....اینا رو گفتم که بگم کلا همه سعی میکنن منو ناراحت کنن،اخه چرا نه اهل فضولی هستم نه غیبت نه دو بهم زنی،پشت سر دشمنم هم بد نمیگم به هر کی نداره کمک میکنم پول نداشته باشم دلسوزی میکنم اخه چرا مردم اینقدر غرور دارن،برادر شوهرم توی خیابون همسرمو دیده ،همسرم رفت دست بده روشو کرد اونور و رفت،مگه چند روز زنده ایم چرا اخه،گاهی احساس میکنم دارم دیوونه میشم،با هر کی رفت و امد میکنم یه چیزی میشه،از طرفی توی شهر غریب تنهام دلم یه هم صحبت میخواد،از وقتی دوتا بچه کوچیکم پشت سر هم بدنیا اومدن دیگه سرکار نمیرم و افسرده شدم،