همون دیگه از شیطون میترسم
قشنگ یادمه شب قدر قشنگ داشتم دعا میخوندم یهو ی ترسی افتاد ب جونم
هی صدای زنگ درمون درمیومد منم تنها بودم
شوهرم اومد بعدش من هرقت میرفتم سر نماز صدای زنگمون میومد و کسی هم پشت در نبود شوهرم زنگ در و کلا از جا درآورد خودشم ترسید
چند وقتم دعا به گردنم بود الان ترسم بهتر شده ولی سر نماز خیلی استرس دارم احساس میکنم ی سیاهی پشتمه زودی میخام تمومش کنم