2777
2789
عنوان

زندگی سخت من کسی هست بشنوه

| مشاهده متن کامل بحث + 24965 بازدید | 88 پست

خلاصه منم صبرم تموم شد گفتم باید کاغذ بدی از من اینقدر پول گرفتی 

از اون روز زندگی من جهنم شد بچه سه ماهه منو برداشت برد شهرشون گفت نمیخوامت بچه رو هم بهت نمیدم 

تو زن نیستی که واسه 60 تومن از من برگه میخوای

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خلاصه منم صبرم تموم شد گفتم باید کاغذ بدی از من اینقدر پول گرفتی  از اون روز زندگی من جهنم شد ...

چقد پرروعه وکیل بگیر حضانت بچم تا ۷ سالگی با توعه خودتم برو سرکار

مرگ یبار شیونم یبار جدا شو این ادم عوض بشو نیست

خدایی خیلی خوبی حیف کردی خودتو پای این مرد

بعدم میتونی ثابت کنی عرضه نگهداری بچرو نداره کلا بچرو بگیری واسه خودت

خسته شدم از تنهایی😒😞

خیلی از دوری بچم زجر کشیدم چندین بار شهرشون رفتم دنبال بچم 

جواب گوشیمو نمیدادن با یک عالمه فشار مالی که رو من بود

پدر میگفت از بانک زنگ زدن

ضامن میگفت از بانک زنگ زدن

رو وام ها سود می اومد 

باید کار میکردم 

شکایت کردم تو شهر غریب بی جواب بی خانه 

خیلی بد بود بچه منو تو جاده گذاشته بود هی میرفت شهرشون هی میو امد شهرمون

فقط اینو بگم بچه رو نمیخواست . 

باج گرفتنو خوب یاد گرفته بود از من باج میگرفت تا چیزی بهش بدم

چرا اخه

این اسمش تحمل نیس

اسمش رو نمیدونم چی بزارم

اصلا آدم نمیتونه بچه همچین کسی رو بدنیا بیاره

چرا اخه

فکر میکنی مادرت خیلی خوشحال ه که طلاق نگرفتی

نگفتی که اونا ناراحت نشن

تو داری روز بروز زجر کششون میکنی.

خودت رو هم که نابود کردی رفت

ﺗﻮﻯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ!ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ،ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ…ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ…ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ، ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺟﻮﺩﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ،ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﺍﻭﻧﻢ ﻧﻪ ﯾﮑﯽ، ﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ! ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻡ، ﺁﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ!!!ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺧﻢﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢﻧﺪﺍﺷﺖ..!!ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ، ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ، ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺁﻭﺭﻫﻢ ﺑﻮﺩ…!ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺭ…ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ…ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ،ﺍﻣﺎ…ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ:ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ…ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ، ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ؛ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﯼ…ﭘﺲ ﻓﻘﻂ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺵﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ…

پول وکیل ندارم الانم ندارم چون دارم قسط هایی رو میدم که پولش دستم نیست. 

ولی به زودی میخوام شکایت کنم یک مقدار جمع کردم 

پسرم نمیگیرم از شوهرم چون به قدری بهش وابستگی شدید داره که به من نداره ... سر این قضایا که همش با اون بود و من سرکار.

وقتی باباش یک  روز پیشش نباشه مریض میشه این بچه .. خیلی سر این بچه هم داغون شدم ولی الان راضیم به اینکه بچگی کنه و خوشحال باشه ... حالا هرجا

داستان من از اینجا شروع میشه اینا فقط گذشته بود...

خیلی سادگی کردی استارتر

درسته توام میخواستی زندگیتو حفظ کنی اما ب چ قیمتی؟

کمک کردن خوبه طلا فروختن خوبه اما زمانی ک از طرفت مطمئن باشی ن ک از راه نرسیدع خودت بار همچیو ب دوش بکشی طرفم بگه به به افتادم تو ظرف عسل

این پررو بود توام با رفتارت پرروترش کردی

خسته شدم از تنهایی😒😞

داستان از اینجا شروع شد که من تو اوج فشارام سرکارم یکی از من خوشش میاد حالا 

چندین بار پیام میده چون تو اوج مشکلات روانی بودم اوایل جواب خیلی دیر میدادم بهش

بعد کم کم زیاد شد و قرار گذاشتیم

اینم بگم از دی ماه سال قبل کلا شوهرم خونه رو ترک کرده بود به بهانه اینکه اینجا کار پیدا نمیشه من میرم شهرستان خودمون سرکار 

من کارمندم نمیتونم برم و کارم خوبه نسبتا

این اقا از اسفند سال قبل به من پیام میدن ما با هم اردیبهشت قرار میزاریم

من نه به ایشون میگم متاهلم دیگه بماند بگم بچم دارم

کلا هیچی نمیگم بهشون 

از فشار تنهایی متاسفانه اشتباه بدی میکنم و این اقا میاد تو زندگیم پسر مجرد البته بودن

و دروغ میگم که با خانواده زندگی میکنم و اصلا نمیدونستن من تنهام

بعد کم کم قضیه عوض شد بهش وابسته شدم 

حتی ایشون به من پیشنهاد ازدواج داد( خودم از خودم بدم میاد واقعا که باید جوون چجوری بازی کردم)

به من شک کردن که با خانواده هستم مجبور شدم بگم خانواده ام هی میان هی میرن شهرستان نصف ماه اینجان نصف ماه اونور 

به شدت منو دوست داشت خیلی زیاد منو دوست داشت منم خیلی علاقه مند شدم خیلی زیاد 

دیگه به کل شوهرمو یادم رفت 

خیلی هوامو داشت برام ناهار شام  میگرفت .

و درد بدتر از همه این بود .که من اونقدر درگیر وام بودم اصلا خرجی واسه خودم نمیکردم اومد سرتا پای منو سه دست لباس و کفش و همه چی گرفت

اینا خیلی درده ... کارایی که حتی شوهرم یک بار نکرد.

درد پر از نیاز...

تولدم واسم یک دستبند طلاگرفت کلا خیلی حواسش به همه چیز من بود 


میدونم همتون الان از من بدتون میاد 

نخواستم این چیزا رو ولی شد

دقیقا تمامی کمبود های منو اون جبران میکرد ولی نمیدونست من زنم 

فکر میکرد دخترم و میخواست دل منو به دست بیاره

همه چیز ما اونجایی خراب شد که من شهریور اومدم خونه دیدم شوهرم تو خونس 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز