بازم گفتم درست میکنم
کاری نشد نداره
ازار بعدی شوهرم شروع شد میگفت یا پول میدی یا میام سرکارت ابروتو میبرم از کار بی کار شی
من همچنان به خانواده ام نگفتم .
یکی از فامیلام شانسی شانسی اونو با اون زنه میبینه میاد به بابام میگه
بابام اینا فکر میکنن من درجریان نیستم یک جور میان بگن اذیت نشم ولی دقیقا من تو اوج اذیت ها بودم
فشار روحی روانی خیلی شدید داشتم شبا کابوس های خیلی بدی میدیدم و روز به روز کارای شوهر من بدتر میشد و مدام اخاذی میکرد و پول های منو میگرفت خیلی داغون شدم افسردگی خیلی بدی گرفتم رفتم خونه پدرم