مادر شوهر من خیلی اصرار داره شب خونش بخوابیم ،با این که خونه ی خودمون تا اونجا ده دقیقه راهه هر هفته که میریم سر بزنیم کلی اصرار میکنه که شب بمونید تا اینکه امشب جلو همه گفت پسرت زن میگیره در آینده عروست شب نمیاد خونت بخوابه ،اینو چند بار گفت ،خیلی لجم گرفت چون حدود بیست روز بخاطر اسباب کشی خونشون بودم و هزار بار اشک منو دراورد ،آخرش بهم گفت کی حوصله عروسو داره و خودشو دخترش باهم زدن زیر خنده و باعث شد من هنوز بنایی خونم تموم نشده با آلرژی که دارم برم توی خونم اتاقی که هنوز تمیز نشده فرش کنم . اونا گذشت و الان آشتی کردیم و دلم نمیخواد خونش بخوابم از یه طرفی برادرشوهرمم مجرده و اینا مثل آب خوردن حرف در میارن، این حرفو مدام میگه ، بچه ها میخوام جوابشو بدم ولی نمیخوام بی احترامی بشه منو خانواده شوهرم رابطمون خیلی داغون بود ولی الان با تلاش و صبری که داشتم تونستم بهشون حریمهارو نشون بدم نمیخوام دوباره تنش ایجاد بشه
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
اين حرف من جنبه فان داره ولي واقعا يكي اينو گفت يكي از دوستانم شب مادر شوهره پدر شوهرش اصرار خيييلي شديد كه بايد بموني اينم هر بار هي ميگفت باشه يه وقتي حالا ميمونم اونا باز اصرار ١ بار گفتن چرا نميموني اونم گفت چون تو خواب ميگوزم نميخوام جلو شما باشه واقعا اينو گفت 🤦♀️🤦♀️
همش الکی بگو چشم حتما میام یه روز فعلا خونه یکم کار دارم اینقدر اینو بگو تا خسته بشه
والا سه ساله دارم میگم ولی هر دفعه با کلی دعوا و ناراحتی میگه بمونید و خودش اصلا حوصله نداره یادمه یه بار برام یه پتو و یه بالش اورد و هیچی نیاورد بزارم زیرم بخوابم یه پتو داغون و به درد نخور اورد بندازم روم ، به خدا اگه شوهرم تا الان پشتم نبود می رید تو بشقاب میزاشت جلوم ، احساس میکنم میخواد من بمونم تا بهم بی احترامی کنه چون هیچ جوره دستش بهم نمیرسه مگر اینکه شب بمونم خونش
خیلی رو مخیه یه چیزی و صد بار میگه تا جوابشو بدی و بعد ولت میکنه خیلی ذهنم خستس ، دیگه اون شور و نشاط اول زندگیرو ندارم ،سطح خانواده ی همسرم هم از لحاظ مالی و هم فرهنگی خیلی از شوهرم و خانواده خودم کمتره ،خیلی روی زندگیمون و کارامون فوکوس دارن ، همش دنبال بهانن بیان خونمون سرکشی کنن چه چیز جدیدی خریدم ، همین چند وقت پیش تردمیل خریدیم گذاشتیم تو اتاق خواب که اینا اومدن و برای اولین بار دیدم شوهرم سریع رفت در اتاق خوابو قبل کرد که یه وقت نبینن ، برام جالب بود این رفتارش چون همیشه بهم میگفت تو حساسی اونا اینطور نیستن