بچه که بودم وقتی مامان بابام باهم دعواشون میشد خیییییلی ناراحت میشدم.گریه میکردم.
یبار که دعواشون خیلی شدید شد ۱۹سالم بود از شدت ناراحتی نتونستم خونه بمونم از خونه زدم بیرون رفتم خونه ی عمه ی بابام که کوچه ی بالاتر از بود(یه پیرزن خیلی مهربون بود الان یک ماهی میشه فوت کرده)
رفتم تو خونشون یه گوشه ساکت وایساده بودم تلویزیون میدیدیم و آروم آروم گریه میکردم.از اون جایی که عمه ی بابام خیلی دنیا دیده بود یکم که باهام حرف زد فهمید چی شده بهم گفت دخترم زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند...
با خودم گفتم این دعوایی که من از مامان بابام دیدم فک کنم کارشون به طلاقم بکشه.ولی وقتی برگشتم خونه همه چی گلو بلبل شده بود😐دیگه خبری از بحثو دعوا نبود
الان که ازدواج کردم کاملا درک کردم این موضوعو