در زندگی یاد گرفتم:با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.وتنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم :1 . به همه نمی توانم کمک کنم2 . همه چیز را نمی توانم عوض کنم3 . همه من را دوست نخواهند داشت ....!
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است با ریشه چه می کنید؟گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟گیرم که می کشید گیرم که می برید گیرم که می زنید با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟
گاهی آدم تو جنگ با خودش باید اونقدر پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش...اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی، یه جراتی جرقه میزنه... بس نیست این همه ناکامی؟این همه بدبختی...توی دنیایی که دو روز بیشتر نیست،منتظر چی هستیم؟کدوم معجزه؟کدوم خوشبحتی باد آورده؟🍀