امشب خانواده شوهرمو شام دعوت كردم ،با اينكه تازه امده بودن از صبح با يه بچه شش ماه كه همش دلش بغل ميخواد
سه نوع غذا كذاشتم قراربود برنج سأده نذارم ،لوبيا پلو بذارم بعد ديدم برنج زيادي ميكنه به لوبيا مجبور شدم كنارش قيمه ام بذارم
همه چيكار اماده كردم بودم حتي ظرفمو چينده بودم
داشتم از كمر درد و پا درد ميمردم
بعد امدن شوهرم كه اصلا كمك نكرد غر هم ميزد دركنارش
اخر مهموني چاييم تموم شد اندازه٤تا فنجون مونده بود
من پرسيدم كه كي ميخوره بريزم ،يهو مادر شوهرم با يه حالت بد گفت مگه چاي ريختن