من یه بار به اصرار همسرم خوندم....
فرداش رفتم دکتر... یه خانومه ک پیشم نشسته بود یکم باهم حرف زدیم یه کتاب کوچیک در آورد داد بهم گفت تو جلسه بهم دادن تو بگیر بخون من حوصلها ین چیزا رو ندارم....
کتابو نگاه کردم یهو تنم لرزید اسم کتاب برکات نماز شب بود.... اونجا به خودم گفتم این یه نشونه ست که باید ادامه بدمش....
سه چهار شبی پاشدم خوندم ولی همون بود فقط...
دیگه الان میخوابم مثل خرس صبحمم گاهی قضا میشه...