نه مهربون این چه حرفیه
شوهرم توی کار ماشین سنگینه ولوو
قطعاتش رو میفروشه
قبلا با عموش کار میکرد ،از اونجا بود که بین بازاریا اسمش روی زبونا افتاد که کاسبه و کار بلده
توی خاطره زایمانم گفتم که عموش اخراجش کرد و...
خیلی اتفاقا افتاد تا پسرم 6 ماهه که بود یکی از بزرگای همین کار به همسرم پیشنهاد شراکت داد و شوهرمم قبول کرد
شکر خدا اون اقا خیییلیییی محترم و خوبه و چون شهرستانه هفته ای دو روز میاد تهران و بقیش با شوهرم و برادرشه
مغازه رو فعلا نخریدیم اما انبار پشتشم اجاره کردیم فعلا تا ان شاالله یکسال دیگه زمین بخریم و ملکش رو خودمون بسازیم
سرمایه اولمون فقط کمک خدا و اعتماد اون اقا حدود یک میلیارد بود
اوضاع بازار الان آشفتس ولی شک ندارم موفق میشیم