طبقه بالاشون میشینم شوهرم دیرازسرکارمیاد.گفتن ناهاربیاین پایین منم اومدم شوهرم هنوزنیومده..حوصلم پوسیددیگه ن یه کلمه باادم حرف میزنن ن سرسفره غذاتعارف میکنن..منم ک تکوتنها نشستم پیششون خیلی معذب شدم بخدا دوقاشق بیشترنتونستم بخورم بعدناهار خاهرشوهرم اصن یه لیوانم جابه جانکرد همه روخودم جمع کردم شستم مادرشوهرم یه تشکرم نکرد الانم نشسته منم نشستم منتظرشوهرمم ب نظرتون پاشم برم؟؟احساس میکنم خیلی کوچیک شدم