دلم خون شده من گناهامو میدونم همشو میدونم از کم کاریام خبر دارم از حماقتام خبر دارم اماا دارم بد تاوان میدم خداچرا اینهمه توبه و تلاشمو برای زندگی نمیبینه همه زندگیم کمبود محبت دیدم رو پای خودم وایستادم همرو خندوندم درس خوندم دانشگاه رفتم سرکاررفتم حالاباید اینهمه سختی بکشم و خورد بشم...مادرشوهرمم باهمه ای که اخلاقای پسرشو میدونه و میبینه چکارمیکنه یبار راهنماییش نمیگنه تازه بمن میگه خب طلاق بگیر عزیزم..بعد امروز دخترش که طبقه بالاشون زندگی میکنه زنگ زده که اره من ب شوهرم گفتم میخام تنها باشمم(بسیار بی بند و باره هرجامیره هرکارمیکنه درخالی که پدرشوهرم فقط گیراش برای حجاب بمنه و منو جلو همه داد میزنه و حرف میزنه)بعد شوهرش که گفته باشه طلاق بگیر راحت باش ب مادرش گغت و دیدم مادرش دوساعت رفته خونه دخترش دامادشو شسته و کلیم منت خونه و جهازو زده بسرش بعدم گفته چرا انقد بی مسعولیتین ..ادمی که شش سال پیش باهمه نداریش و بدون کمک خانوادش وام گرفته برای خاهرشوهرم12میلیون طلا گرفته عروسی گرفته و کلی بد بختی کشیده از پنج صبح دکتر مملکت میره تا ده شب کارمیکنه بعد همین مادر شوهرم برای من که میخواستن چیزی بگیرن میگفتن ندارن کم بگیر فلان کن پول ندایم عروسی بگیریم باید همین جا باشین درحالی که میلیونرن و تازگی برای دخترشون خونه خریدن و مثلا من نمیدونم...همین مادر به دامادش ک سر سال برای زنش عروسی گرفت و هرچی خاست داد میگه بی مسعولیت اما ب پسرخودش ک 24ساعت یا درس میخونه یا باشگاه میره یا بازی میکنه هیچی نمیگه به پسری که یبار نمیگه مامان میخام برم سر خونه زندگیم مامان زنم نابود شد...اصا اینارو میگم اشکام سرازیر میشن خدا شاهده حسود نیستم امااا انقد تو زندگیم از پدر و مادر و خاهر و همه تبعیض دیدم دیگه بریدم خستم قلبم پاره پارست...برای دعاکنید تروخدااا بخدا حس میکنم دیگه تاب ندارم..سرکارهمه فک میکنن ی ادم بی غمم همش میگن خوش بحال شوهرت و خانوادت که پیر نمیشن هیچی کم نداری امااینجوری خودمو خار و زلیل کردم و ادرون دارم نابود میشم...تروخدادعاکنید برام