عصبیم عصبانیمم دلم از زمین و زمان خوونهه از ی طرف خانواده شوهرم پدرشوهر ومادر شوهرم خدای ادعا و توقع از زمین و زمان که مثل پادشاه باهاشون رفتار بشه بعد خودشون هرجور دلشون میخاد حرف بزنن و رفتار بکنن بعد ازون ور شوهر نامرد که چشاشو رو همه چی بسته ..پدرم بعد دوسال و برای اولین بار کاملا اتفاقی داره میاد تهران بعد این بیشعور نمیکنه که حتی یسر بره دنبالش پدرمن اصانمیخاد بیاد خونه پدرمادر این میخاد بره خونه دوست صمیمیمون بعد این اسوه بیشعوری زنگ زده ب بابام گفته اخه فردا مراسم هست بابام نیست مامانم اینام صبحا نیستن منم ی قرار دارم..همین قدر گاوو بعد همین بشر چشای کورشو بسته رو اینکه بااینگه مادرش بعد جشن عقدمون روز بعدش تو خونمون ی دعواراه انداخت و هرچی از دهنش دراومد گفت که خدا نبخشتش و تاابد درد بکشه برابری ک بمن و خانوادم درد داد بعد ک رفتن مشهد بابای من رفت راه اهن دنبالشون بردشون گردوندشون دعوتشون کرد دوباره برشون گردوند هرجا کارداشتن بردشون...بعد من ک ب اقا میگم ناراحتم چرااینجوری گفتی مث سگ پاچه گیر بمن میگه چته باز چ مرگته برو ب مامان اینا بگو بابات داره میاد میگم من نمیگم مگه مامان اینای تو رفتن تو به خانوادم گفتی؟من گفتم الانم تو برو بگو.میگه من نمیگم میگه بجهنم ...الهی من بمیرم از شر این ادم بی مسعولیت دروغگو خلاص شم..بخدا ذله شدم از صب تا شب کارکن اینهمه صبوری کن بخاطرش با ودرمادرش زندگی کن باین اخلاق گهش که هیچکی تحملشو نداره سر کن بذره احترام و مسعولیت نصبت بمن نداره...برام دعاکنین تروخدا جز اینجا جایی برای درد ودل ندارم