ديشب ساعتاي ١١ بود از شوهرم ناراحت بودم بحث كردم كه كم وقت ميذاره و كم بيرون ميريم اون طبق معمول فقط هي ميگفت باشه حق داري از فردا ميريم
سه ماهه اوضاع همينه همش بحث ميكنم دو روز يادش مي مونه باز يادش ميره
گريه كردم دلم سمت چپ درد گرفت هر چي راه رفتم خوب نشد تلفن برداشت زنگ زد به مامانم كه تو يه ساختمونيم. منم حرص خوردم هي گفتم زنگ نزن وظيفه توئه الان كاري كني اونم هي گفت بلد نيستم نميدونم
منم از لجم اومدم خونه مامانم شبم همينجا موندم اون رفت و خوابيد
بهش گفتم اگه زنگ بزني من ميرم ديگه نميام داد زد گفت بهتر از اينه كه الان چيزيت بشه
بيشعور
الان ناراحتم. خواب موند ديرش شده از همون پشت در خدافظي كرد رفت نه اومد تو نه چيزي 😢 حرفشم اينه كه ديرم شده بود
منم گفتم تا نياي نگي غلط كردم امشبم نميام
هم عصبي ام هم ناراحت و دلخور
چيكار كنم؟؟؟ امشبم دوست ندارم برم خونمون تا حالش جا بياد از طرفي هم نميخوام خونواده م بفهمن حرفمون شده و قهر كردم
اگه نياد عذرخواهي كنه هم كه نميتونم برم
گند زد به اعصابم نفهم