انسانی است که به شیوه ای غیر طبیعی، غیر انسانی، حساس به دنیا آمده است.
در نظر او یک لمس همانند یک مشت است؛
یک صدای جزیی، ناهنجار است؛
یک رخداد ناراحت کننده یک مصیبت است؛
یک شادی کوچک، سعادت است؛
یک دوست یک معشوق است؛
یک معشوق خداست؛
و شکست، برابر با مرگ است.
به این موجود که به طرز بی رحمانه ای شکننده است، نیاز باورنکردنی برای آفریدن، آفریدن و آفریدن را بیفزایید. پس بدون آفریدن موسیقی، یا شعر، یا کتاب، یا ساختمان یا چیزی که معنایی داشته باشد؛ گویی نفس کشیدن او قطع شده است. او باید بیافریند، باید آفریده هایش را عرضه کند. به خاطر ضرورت عجیب و ناشناخته و درونی اش، تا زمانی که نیافریند، زنده نیست.