دوستای عزیزم سلام..ما در حال تعمیرات خونه مون هستیم.کل زندگیم بهم ریخته ست..پارکت کردن خونه؛رنگ و کاغذ دیواری ....
امروز عصری هم قراره بیان برای کندن کابینت های قدیمی و نصب کردن کابینتهای جدید..
من یه بچه دو ساله دارم.خودتون هم میدونید که بچه کوچیک چقدر دردسر داره و باید مراقبش بود..
خالا توی این آشفته بازار مادرشوهرم دیشب ز زده که با پدرشوهرم دارن میان خونه..شوهرمم بش گفت خونه بهم ریخته ست و حتی جای خودمون هم نیست..ولی باز هم گوشش بدهکار نبود و از روی فضولی که میخواد ببینه خونه ممون چجوری شده باز هم گفت اشکال نداره.میام..
بخدا دارم دق میکنم.من تا از سرکار برسم خونه ساعت 5ونیم عصر شده..خونه وحشتنااااک نامرتبه.بچه بهونه گیره و توی دست و پامه.
پدرشوهرم پیر و مریضه و بخاطر قرص هایی که میخوره همه ش میخوابه..اعصاب سروصدا نداره.میخوان بیان کابینتها رو نصب کنن،،
سروصدا بپا میشه..پدرشوهرم هی نق میزنه..مادرشوهرمم فضول و مداخله گره.حالا هی میاد میگه اینکارو بکن،،|اون کارو بکن.
شوهرمم تا مادرش ی چیزی بگه ازینرو به اونرو میشه..بخدا بخاطر اومدنشون ناراحت نیستم..فقط الان شرایط بده..
اصلااا آمادگی پذیرش مهمان ندارم
توروخدا بگید چکار کنم