امشب واسه یلدا هممون خونه مادرشوهرم جمع شدیم وای که بچه ها چقدر شلوغی کردن شوهرمم هی غر میزد بچرو جمع کن میگفتم مگه میشه جلوی بچه سه ساله روگرفت هی میرفت شوهرمم هی سیخ میکرد بروبگیرش نزار فوضولی کنه کفریم کرده بود حالا کل بچه های اونجا داشتن خونه رومنفجر میکردن بچم زیاد اهل فوضولی نیست ارومه بیشتر بعد عکس دوستمو شب یلداییشون ونشونش دادم عه فلانی روببین چه میزشون وقشنگ چیدن یهو گفت اخ اخ اخ چقدر دوستت خوشگله دلم هری ریخت گوشیو ازم گرفت به داداشش هم نشون میدادگفتم واقعا خوشگله؟گفت اره خیلی ناراحت شدم اومدیم خونه دعوا کردم حداقل جلوی من نگواینجوری دلم شکست میگه حسودی چرا خب خوشگله دیگه😞😞😞😞