2777
2789
عنوان

سرنوشت یک زندگی(داستان زندگی)

658 بازدید | 32 پست
سلام دوستان، داستانی که می خوام براتون بگم، سرنوشت یکی از اقوام دورمون هست.

داستان برای سالهای حدودا 64 و 65 ،

اون زمان من حدودا 6 یا 7 ساله بودم، خاطرات کم رنگی دارم ولی اصل ماجرا به این شرحه:

در اون سالها تازه غرب تهران در حال رونق گرفتن بود، تازه ساخت و ساز در این مناطق شروع شده بود، اون زمان محله هاش آب لوله کشی شرب نداشت، یادمه که یک سری تانکر بود که از اب همون تانکرها برای مصارف خونگی استفاده می کردند.

پسردایی پدرم ، مردی حدودا 35 ساله بود ، ایشون معلم بودند و 3 تا فرزند پسر قد و نیم قد 8و 9و 10 ساله داشتند،

ایشون مردی محترم و با شخصیت و فهمیده بودند، از اون مردهایی که مورد اطمینان و امین فامیل هستند.

یه زمینی در این منطقه خریده بودند و چند سالی مشغول ساختنش شده بودند، تازه تموم شده بود و چند روزی بیش نبود که ساکن این محله شده بودند.

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یک شب از همون شبای اول که تازه ساکن خونه جدید شده بودند و محله تقریبا یکی در میون ساختمون داشت ، صدای ای دزد ای دزد همسایه شنیده میشه

به همای کمک یا اینکه ببینن چه خبره که همسایه داره فریاد میزنه، به خیابون می رن، ولی متاسفانه از این لحظه به بعد سرنوشت ایشون و خانوادشون تغییر می کنه.

اقا دزده که پشت یکی از همین تانکرها مخفی شده، به خاطر اینکه بتونه فرار کنه با چوبی که تو دستش بوده محکم از پشت سر یه ضربه به سر ایشون میزنه  و فرار می کنه، متاسفانه ایشون با ضربه همون چوب به کما رفتند و دیگه به هوش نیومدند و دارفانی رو وداع گفتند.

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

مطمئنا از قبل تایپ کردی پس لطفا بزار که اینقد صفحات با خب خب کردن جلو نرن.............من خودم خاطرات بارداریم تو پنج دقه کپی  کردم مشکلیم پیش نیومد 

زندگی تنها یکبار است،پس کارهایی را بکن که خوشحالت میکنه و با کسانی باش که باعث میشن لبخند به لبت بیاد.

اون زمان پسراشون هم بازی های من بودند.

پدرم تعریف می کنه که پسرداییش چه ارزوهایی که برای بچه هاش نداشت، کلای برنامه ریزی برای ایندشون کرده بوده.

یک سالی از فوت ایشون گذشت و خانم ایشون با کرایه هایی که از دو واحد دیگه خونه می گرفتند و حقوق معلمی ایشون داشتند زندگی رو به خوبی اداره می کردند. ولی امان از فامیل بد

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

کم کم دوستای همسرش، همسایه ها، فامیل دور و نزدیک شدند خواستگار این خانم که مپلا فرشته نجاتش هستند

این خانم هم اصلا قصد ازدواج نداشت و قصد داشت که بچه هاشو طبق برنامه ریزی که با همسرش داشت، بزرگ کنه

کم کم خبر خواستگاری ها به گوش خانواده همسرش رسید  و خواهر شوهر و برادر شوهر به پدر و مادر همسرش فشار اوردند که ایشون اگه شوهر کنه چی؟

پس بهتره تقاضای ارث بشه، پدر و مادر شوهر هم تقاضای ارث می کنند و خونه ببه فروش می رسه ، قسمتی از مبلغ خونه بلوکه میشه به خاطر بچه ها، قسمتی سهم پدر و مادر همسرش، قسمتی هم پول پیش رهن یه خونه

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

فقط من نمی فهمم چرا یه نفر بمیره باید به پدر و مادرش ارث برسه اونایی که میان می گیرن با این که می بینن خود زن و بچه های طرف نیاز دارن جز پست ترین انسان های رو زمینن

ماه دیوانه ی من!به هوای هوست جانی و جلاد شدم!من مریضم قطعا توی دیوانه نشستی به دلم...

از اینجا بود که مشکلات این خانم شروع شد، حقوق همسرش  که تقسیم می شد ، یه بخشی که میموند صرف کرایه خونه می شد و ایشون مجبور شد که بره کارگری و کار خونه مردم رو انجام بده، سالها گذشت و دیگه فامیل کاری به کارش نداشتند و ازش بی خبر شدند، دیگه فراموشش کردند

دو سال پیش بود که مامانم در یه مراسم ختم ، ایشون رو میبینه و از روزگارش می پرسه، ایشون هم با کلی گریه تو اغوش مامانم میگه که 3 تا پسراش دچار سرنوشت بدی شدند، نتونستن ادامه تحصیل بدن، کارگر شدند و راننده تاکسی شدند و پسر کوچیکه معتاد هم شده

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز