از اون موقع فهمیدم مادر پدرم با هم نمیسازن و هر روز خدا دعوا بیشتر هم سر پول 
البته مادرم بابامو هیچوقت دوست نداشت اما بابام دوسش داره مادرم ب خاطر من موند و تا الانم ب خاطر من مونده خیلی تو فشار اکثر مسئولیت زندگیم رو دوششه خسته شده من از ۱۲ سالگیم فهمیدم تو خونمون هیچ عشقی نیست و سر هر چیزی بحث و دعواس 
دومین آرزومم راجب زندگی خودمه با شوهرم هیچ تفاهمی نداریم و دائم ب مشکل میخوریم ن میشه ک کوتاه بیاد ن طلاق میده 
البته عقدم اما با توجه ب جو خونمون ک از بچگی توش مشکلات بوده الان میترسم اقدام کنم برای طلاق میدونم ک کار نشد نداره و میشه ک طلاق رو گرفت اما از دعوا و تهدید و مشکلات خیلی میترسم 
من برعکس مامانم با عشق ازدواج کردم