خانواده شوهرمو میگم ما تو یه ساختمونیم، بعد عروسی برادرشوهرمه به من جلوتر نگفتن برم لباس تهیه کنم ، منم از یکی از فامیلا شنیدم عروسی چه روزی بعد چند روز بیشتر نمونده به عروسی خیلی ناراحتم از دستشون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من که نمیرم عروسی ، حتی اگه دعوت هم کنن ، عردسی هم هفته دیگه هست، البته ما نامزدیم ، جاری ندیده خوشش نمیاد ، نامزدم میدونه از قبل منم از سوتی نامزدم فهمیدم ولی منتظرم من ببینم چی میشه
با محبت و شجاعت تمام دروازه های دنیا برایت باز میشه 😍