بچه ها خیلی دلم گرفته از دست کارای شوهرم بخدا دلم میخواد بمیرم شاید مرگ منو نجات بده
یک هفته پیش تولدم بود که شوهرم کلا یادش رفت تا شیش و هفت عصر که خودم بهش گفتم تولدمه که بهم گفت ول کن بابا تولد چیه. من توی چه فکری هم تو توی چه فکری بعد هم قهر کرد.یکی دوساعت بعد رفت بیرون با گل و کیک و یه گوشواره طلا برگشت. من واقعا خوشحال شدم میدونستم دستشم تنگه
کامل مینوشتی دیگهههه
وا مگه ادم کادو رو پس میگیره
دیروز واقعا روز سختی داشتم از صبح که بیدار شدم ساعت نه شروع به تمیزکاری کردم پسرم خیلی شیطونه ناهار درست کردم درس باهاش کار کردم خلاصه رفت مهد ساعت دوازده منم یکسره شروع کردم به کار کردن شغلم تو خونست تقریبا تا ده شب حالم واقعا بد بود و تهوع و سرگیجه داشتم
بعد شام درست کردم شوهرم اومد اخماشم توهم بود همیشه همینطوریه و حالت طلبکارانه و قهر داره گفتم خیلی خستمه گفت از بس دادی سکوت کردم چیزی بهش نگفتم. بعد هم به پسرم گفت گه تو گور ننت انقدر اذیت نکن
Motasefane aghayon zanashono be cheshm gholak mibinan mogheye tala gereftan.shohare manam avayel migoft niyash dashtim mifroshim talato v az hamon aval gofam alaki omild var nabash be in kar
خلاصه کلی حرفای زشت و متلکای زشت بهمم گفت بجای که تا دوازده بخوابی چت کنی پاشو زودتر کاراتو بکن یه فحش زشت هم پشتت داد دیگه واقعا مغزم نمیکشید از این همه حرفای زور و حرفای زشت خلاصه خوابیدم دیدم رفته سرگوشیم داشت زیرو روش میکرد
از بس دادی یعنی چی
گفتم چرا اینقدر منو اذیت میکنی چرا فحش میدی چرا تهمت میزنی گوشیمو چک میکنی مگه شک داری گفت اره گفتم اگه من اینقدر بدم که تو میگی چرا طلاقم نمیدی گفت گوشواره هاتو دربیار تو لیاقت نداری
همشکاکه هم بد دهن
خدا صبرت بده
درصورتی که من کلی طلا داشتم سال اول فروختم وبهش دادم. منم دراوردم انداختم جلوش
چه بیشعور
