دیرورظهر باهام دعوا کرد که چرااینقد تو اپارتمان دادمیزنم حالا یواش حرف میزدما منم ناراحت شدم رفتم تو اتاق بعد ازظهر زنگ زد بگه خونه داداشش دعوتیم باهاش سرد حرف زدم شب خونه جاریم جلو مهمونا باهاش سلام کردم لبخند زدمو دست دادم اما وقتی اومدیم خونه هرچی حرف زد چیزی نگفتم موقع خواب هرچی اسرار کرد روتو اینورکن بازم باهاش سرد بودم اخرسر گف اصن هرطرف میخوای روتو بکن بعدمن دوباره پشتمو بهش کردم دیگه امروزاونم باهام قهرکرده