جهاز خونه زمین همه جی بابام داد همشم با قرضو و قوله و وام های بهره بالا
اونوقت خانواده شوهرم راحت طلب شدن ی عروسی هم نمیخاسن بگیرن
البته درسته دستشون تنگه ولی بابای منم گنج نداشت قرض کرد
چون قصدشون این بود با وام ازدواج ما عروسیمون رو بگیرن منم سریع رفتم همشو دادم طلا
حاالا میگن شما گفتی طلا میگیریم عروسی نمیگیریم منم گفتم عروسی وظیفه شماست وامو دلم خاست بدم ب طلا
خلاصه اوناهمگنا داشتن ولی واقعا قدرنشناس هستن هرروز پررو تر میشدن ماهم کاسه صبرمون لبریز شد بعد از ۳ سال توپید بهشون بابام
البته ی ذره عذاب وجدان دارم
حالا همه فکر میکنن من دروغگو هستم