شما جای من بودید چیکار میکردی؟

باشوهرم دوست بودیم وقتی به خانوادش گفت بریم واسه فلانی خاستگاری یه عالمه تهمته دروغ بهم بستن که این قبلا نامزد داشته و دست خورده شده و خرابه و بی بتست و ازین حرفا که همشم لایق خودشون و دروغ بود.اینکارارو میکردن چون میخواستن یه دختر پولدار برا پسرشون بگیرن.خلاصه هزارجور سنگ مینداختن دم پای شوهرم حتی رفته بودن واسه دوتامون طلسم و جادو کرده بودن که فقط خدامیدونه اون شباو روزا چه حالی بودم من و چقدر خوابای جنی و وحشتناک میدیدم و مث فیلم جنگیر حال خودمو نمیفهمیدم و روانی شده بودم شوهرمم همینطور بود اما من بدتر تا رفتم سرکتاب پیش یه آدم مطمئن برداشتم و مطمئن شدم طلسممون کردن و دعای دلسردی برامون گرفتن.خلاصه تمووووووووم فامیلمون جریان مخالفتاشو فهمیدن و منم که تا اون روز مغرورترین و زیباترین و شاخ ترین دختر فامیل بودم که تااونوقت کلی خاستگاره کشته مرده رو رد کرده بودم حسابی غرورم تو دوست و دشمن شکسته شد خیییییییییلی خورد شدم فقط خدا میدونه.با طلسما و اختلافایی هم که پیش اوردن و با اعصاب من و شوهرم که اونوقت دوست پسرم بود پیش اورده بودن همش بین مادوتا دعوا بود و حرمت و احترام ما ازبین رفت با اینکه لیلی و مجنون بودیم و میمردیم واسه هم.روز و شب گریه میکردم خانوادمم درکم نمیکردن و همش سرکوفتم میزدن که خاک برسرت آبرومونو توفامیل بردی و اینقدر حقیر شدی که یه مشت آدم بی ارزش پشت سرت هرتهمتی میخوان میزنن.فقط خداشاهده من اون روزارو چطور گذروندم.بهترین و شیرین ترین روزای عمرمونو خانواده ی شوهرم تباه کردن تا اینکه به زوووووووووووور راضی شدن اومدن خاستگاری الان دوساله عروسی کردم از بعد خاستگاری دیگه درباره تهمتاشون چیزی نگفتن(درموارد دیگه حرص دادن و میدن و کرم میریزن)اما من هنوز نبخشیدمشون و ازشون متنفرررررررررررم هروقت میبینمشون یاد اون روزا میوفتم و دوست دارم مث سگ بکشمشون ماهی یبار میرم خونشون و تحویلشون نمیگیرم و بخاطر ضمیرناخوداگاهم و نفرتی که تو دلمه هنوز بعد اینهمه سال گاهی سرخانواده شوهرم با شوهرم دعوام میشه و حتی اگه شوهرم با مادرش دست بده میخوام شوهرمو از وسط دوتا کنم به نظر شما چیکار کنم که آرامش بیشتری داشته باشم و کمتر یاداون روزای سخت فشار عصبی بهم وارد کنه؟

من نه پدردارم نه برادر بهترین روزایی که میشد عالی بگذره رو خراب کردن واسه کاراشون مامانم اجازه نداد روز خاستگاری حتی یه چای ببرم که این یه عقده شد واسه دوتامون ازین موردا زیاده.اگه تاحالا باشوهرم ۱۰۹تا دعواکرده باشیم مثبب ۹۹تاش اون خیر ندیده هان وگرنه خودمون خیلی باهم خوب بودیم و هستیم.الهی خدابه زمین گرم بزنشون و همینطور که غرورمو شکستن و آبرومو بردن به حق آبروی حضرت زهرا خدا آبروشونو ببره.

به قرآن میخوام اما نمیتونم.وقتی یادم میوفته یه دختر یتیمه بی پشت و پناهو چقدر آزار دادن و یادم میوفته چقدر یتیمانه و بی کس زارمیزدم و کتک میخوردم و فحش میشنیدم بخاطر کاراشون😭مگه من چیکار کرده بودم فقط میخواستم با کسی که میخوام‌تشکیل خانواده بدم

برام دعا کن بخدا خیلی داغونم.با روانشناس صحبت کردم میگه افسردگی شدید داری.من واقعا اون روزا حتی حالا خیلی بی کس بودم پدروبرادر که نداشتم خواهرو مادرمم حمایتم نکردن😭😭😭😭قربون خدابرم که فقط اون یکی تنهام نذاشت😭

ایشالله خدا جواب دونه دونه اشکایی که از منه یتیم بی پشت و پناه و بی کس ریختن رو ازشون بگیره

بازم تو مادر شوهر یک هزارم بدیایی که مادرشوهرم به من کردو فکر نکنم بهت کرده باشه😭