من دیشب پرسیدم گفت وختی قرار شد بیاییم خواستگاریت خبر نداشتم چه روزیه دقیق سر همینیه شب اومدم دیدم هیچکی خونه نبود اس دادم مامانم گفت اومدیم خواسنگاریت میگفت اونقدر خوشحال شدم نه شام خوردم اون شب نه خوابیدم فقط رقصیدم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂ما سنتی بود ازدواجمون جلسه اول خونواده هامون بودن فقط بعد اون منو همسرمم بودیم یعنی ی جلسه قبل منو مامانم و همسرم و مامانش باهم حرفامونو زدیم
دخترک خنده کنان گفت که چیست...راز این حلقه زر...راز این حلقه که انگشت مرا... اینچنین تنگ گرفته است به بر...راز این حلقه که در چهره او...اینهمه تابش و رخشندگی است...مرد حیران شد و گفت... حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است...همه گفتند:مبارک باشد...دخترک گفت:دریغا که مرا...باز در معنی آن شک باشد... سالها رفت و شبی...زنی افسرده نظر کرد برآن حلقه زر...دید در نقش فروزنده او... روزهایی که به امید وفای شوهر...به هدر رفته هدر....زن..... پریشان شد و نالید که وای...وای این حلقه که در چهره او...باز هم تابش و رخشندگی است... حلقه بردگی و بندگی است...فروغ فرخزاد.....