امشب بعد از شام رفتیم بیرون برای من دارو بگیریم از داروخانه یه قطره میخواستم که پیدا نکردم پسرم گفت بابا داریم کجا میریم شوهرم گفت دنبال مامانت اسیریم تو خیابانها من یکم ناراحت شدم بهش گفتم همیشه باید زبونت مثل نیش مار بهم بزنی اخه همیشه یه حرفی میزنه که تا ته اعماق آدم میسوزه خلاصه من در داروخانه پیاده شدم پشت سر منم پسرم پیاده شد اومد دنبالم