روز موعود فرارسید جمعه 84/2/2، بهترین روز زندگی من بودو البته با چند تا فراز و نشیبی که سر هر مجلسی پیش میاد و خداروشکر بسیار عالی مدیریت شد.
من و همسری ساعت 5 صبح رفتیم باغ گل اتوبان محلاتی و یه ماشین گل خریدیم و طبق قرارمون بردیم دادیم به گل فروشی، بعد پدرم و مادرم رفتن میدون میوه ها رو گرفتن و بردن دادن تالار، سفره عقد خونه مادر بزرگم پهن می شد و قراربود بعد از خطبه عقد بریم تالار که مهمونای درجه دو سه فقط میومدن تالار( پدرم سرشناس بود و 600تا مهمون دعوت کرده بود.)
همسری ساعت 7 صبح منو گذاشت آرایشگاه و قرار شد 10 صبح بیاد دنبالم تا بریم آتلیه و باغ که عکس و کلیپ هامونو بگیریم ) ساعت 10 و نیم بود که همسری اومد سراغم، کت و شلوار دامادی به تن کرده بود، چه ماه شده بود، ( مامان خرید کامل لباس رو برای همسری به عنوان داماد انجام داده بود از کت و شلوار و کراوات و کفش و پیراهن و گیره کراوات . افترشیو ....).
کلی عکس و فیلم گرفتیم و داشتیم میومدیم پای سفرعقد که تلفن همسری زنگ خورد، پدرش بود، دیده بودن کادوشون کمه، به همسرم زنگ زده بود که دسته چک همراته، همسرم جواب داد بله، پدرشون هم گفتن یه چک یه میلیونی بنویس میخوام پای سفره عقد بهتون کادو بدم، منو میگی انگاری یه سطل آب ریختن رو سرم، برای اولین بار کنترل خودمو از دست دادم و اولین دعوای ما مثل همه عروس و دامادها در ماشین عروس رخ داد.)
همسرم سعی می کرد جو رو آروم کنه، منو بخندونه، خودش خیلی استرس داشت، غریب بود، خانوادش هم مهمون اون بودن و مسوولیتش سنگین، من عصبی و گاها سرش داد میزدم که این دیگه چه جورشه که خودمون چک بدیم بعنوان کادو به خودمون.
همسرم دفاعی نداشت که بکنه ،به من حق می داد ولی چاره ای نداشت،
رسیدیم در خونه مادر بزرگم، همه هلهله کنان امدن استقبالمون، داییم به عنوان هدیه سفره عقد یه گوسفند جلومون ذبح کرد، همونطور که با همسرم قهر بودم رفتیم شمع ها رو روشن کردیم و نشستین پای سفره عقد.