2777
2789
عنوان

قسمت دوم داستان زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 3886 بازدید | 159 پست

بعد تعطیلات ، پدرم یه تالار رزرو کرد برای مراسم عقدمون، من و مامان رفتیم که لباس عروس سفارش دادیم، خریدهامو کردم ، همه رو هم از طرف خودمون پرداخت کردیم،

3 تا چیز رو با همسرم رفتیم خریدیم، یه جفت حلقه ست، که همه تهران رو گشتم تا حلقه هم دلخوام باشه و هم قیمتش مناسب باشه، بی نهایت به فکر جیب همسرم بودم که اذیت نشه، یه ساعت ست هم خریدیم و یه اینه و شمدون، نسبت به اینه شمدون حساس تر بودم و چوبی می خواستم ، تازه چوبی مد شده بود، و اینه شمدونم قیمتش دو برابر حلقم شد( تنها بی فکری که در کل زندگی مشترک کردم همین یه قلم بود و احساس کردم که همسرم اذیت شد، اون اینه شمدون هنوز تو خونمونه و  ازش لذت می برم ولی هنوز یه حسی بهم میگه ای کاش آزارش نداده بودم، یه اینه ارزش اینو نداشت که بخوام اصرار کنم ، هر چند همسرم به دلم راه اومد ولی منو شرمنده خودش کرد.)با مامانم رفتیم آتلیه و آتلیه و باغ رو رزرو کردیم ، خنچه عقد رو به دلخواه خودم و بازم با هزینه خودمون رزرو کردیم و کلی هم گل آرایی و....

عاشق گل ارایی بودم، گل ارایی ها رو قیمت گرفتم، خیلی گرون بود، رفتیم با یه گل فروشی قرار کردیم که ی گل رو خودمون میاریم و فقط هزینه دستمزد بگیره و دسته گل عروس و ماشین عروس و سفره عقد و سبدهای گل مجلس رو برامون آماده کنه.

خانواده همسر از شب قبل مراسم  اومده بودن تهران و در همون خونه مجردی همسری ساکن شده بودند، کل مهموناشون همون چند نفر خواهر برادری بودند و بقیه مهمونا از طرف خانواده ما بود.

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

روز موعود فرارسید جمعه  84/2/2، بهترین روز زندگی من بودو البته با  چند تا فراز و نشیبی که سر هر مجلسی پیش میاد و خداروشکر بسیار عالی مدیریت شد.

من و همسری ساعت 5 صبح رفتیم باغ گل  اتوبان محلاتی و یه ماشین گل خریدیم و طبق قرارمون بردیم دادیم به گل فروشی، بعد پدرم و مادرم رفتن میدون میوه ها رو گرفتن و بردن دادن تالار، سفره عقد خونه مادر بزرگم پهن می شد و قراربود بعد از خطبه عقد بریم تالار که مهمونای درجه دو سه فقط میومدن تالار( پدرم  سرشناس بود و 600تا مهمون دعوت کرده بود.)

همسری ساعت 7 صبح منو گذاشت آرایشگاه و قرار شد 10 صبح بیاد دنبالم تا بریم آتلیه و باغ که عکس و کلیپ هامونو بگیریم ) ساعت 10 و نیم بود که همسری اومد سراغم، کت و شلوار دامادی به تن کرده بود، چه ماه شده بود، ( مامان خرید کامل لباس رو برای همسری به عنوان داماد انجام داده بود از کت و شلوار و کراوات و کفش و پیراهن و گیره کراوات . افترشیو ....).

کلی عکس و فیلم گرفتیم و داشتیم میومدیم پای سفرعقد که تلفن همسری زنگ خورد، پدرش بود،  دیده بودن کادوشون کمه، به همسرم زنگ زده بود که دسته چک همراته، همسرم جواب داد بله، پدرشون هم گفتن یه چک یه میلیونی بنویس میخوام پای سفره عقد بهتون کادو بدم، منو میگی انگاری یه سطل آب ریختن رو سرم، برای اولین بار کنترل خودمو از دست دادم و اولین دعوای ما مثل همه عروس و دامادها در ماشین عروس رخ داد.)

همسرم سعی می کرد جو رو آروم کنه، منو بخندونه، خودش خیلی استرس داشت، غریب بود، خانوادش هم مهمون اون بودن و مسوولیتش سنگین، من عصبی و گاها سرش داد میزدم که این دیگه چه جورشه که خودمون چک بدیم بعنوان کادو به خودمون.

همسرم دفاعی نداشت که بکنه ،به من حق می داد ولی چاره ای نداشت،

رسیدیم در خونه مادر بزرگم، همه هلهله کنان امدن استقبالمون، داییم به عنوان هدیه سفره عقد یه گوسفند جلومون ذبح کرد، همونطور که با همسرم قهر بودم رفتیم شمع ها رو روشن کردیم و نشستین پای سفره عقد.

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

همه فامیل دورمون جمع بودن و منتظر بودن که عاقد خطبه عقد رو بخونه، عاقد اول صیغه محرمیتمون رو باطل کرد و شرو ع کرد با یه صدای زیبا و رسا و با شوخ طبعی خطبه خوندن و گاهی هم همه رو می خندوند، پدرم و مادرم و برادر بزرگم (که حدودا 20 سالش بود) داشتن اشک می ریختن، همه دستاشون رو به اسمون بود و برای خوشبختی ما دعا می کردند( اشک خودم هم جاری شد با یادآوری خاطراتم) چشمای من و همسرم هم رو به قران و تو دلم غوغا بود که دارم بزرگترین مسولیت زندگیمو به طور واقعی قبول می کنم، عاقد بله رو از من و همسری گرفت و کلی دعاهای خوب برامون کرد، برامون سلامتی و آرامش، قدرت وفاداری از خداوند طلب کرد، از خداوند خواست که بهمون فرزند صالح هم دختر و هم پسر اعطا کنه، عقدنامه رو امضا کردیم و عاقد رفت و نوبت به دادن هدیه ها شد، پدرم یه حج بهمون هدیه کرد ، مامان یه سرویس طلا، مادر بزرگم یه سرویس طلا نسبتا بزرگ و سنگین، خاله و دایی ها و عمو و عمه ها هم کادو دادند و برادر شوهر و خواهر شوهر هر کدومشون یه نیم سکه و خواهرشوهر کوچیکه هم یه انگشتر و مادر و پدرش هم یه نیم سکه به عنوان زیر لفظی و یه سرویس نیم ست طلای خیلی نازک به همراه همون چک یک میلیونی خودمون،

سرویس طلا هم خوشحالم کرد و هم ناراحت،

ناراحت بودم چون خودشون رفته بودن خریده بودن و اصلا نخواسته بودن که منم نظر بدم و خیلی هم نازک بود و کم وزن و خوشحال بودم که لااقل یه سرویس کوچولو هم که شده برام خریده بودن،

همون پای سفره عقد سرویسی که مادر بزرگم(با سلیقه خودم) هدیه داده بود و از همه قشنگنر و سنگین تر بود رو انداختم که بریم تالار،

مراسم تالار هم به خوبی و خوشی برگزار شد ، پدر همسر با یه جمله خستگیمو در کرد و بهم گفت چه عقد کنون شاهانه ای بود ، دستت درد نکنه عروس خانم،  فردای اون روز هم نهار خونه مامان خوردن و راهی شهرشون شدند.

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

پدرم دیگه سخت گیر نبود، همسرم تنها بود و پدرم خودش خواست که دیگه شبها برم پبش همسرم که تنها نباشه، صبح ها با هم از خونش می رفتیم سرکار، بعد الظهر ها من زودتر کارم تموم می شد ، می رفتم خونه مامان، همسری ساعت 9و 10 شب میومد اونجا دنبالم ، شام رو می خوردیم و اخر شب پدرم ما رو می رسوند خونه مجردی همسرم، 

19 اردیبهشت ، ماشین خودمونو تحویل گرفتیم، و دو ماشینه من و همسری با ماشین خودمون و پدر و مادرم و مادر بزرگم هم با ماشین پدرم راه افتادیم به سمت شهر پدری( برای سومین بار)

رسیدیم در خونشون ، مادر همسری با همون سینیش اومد پیشوازمون، خواهر و برادرا همه ریختن دورمون، دید و بوسی می کردیم، حیاط خونشون بزرگ بود، پدرش در حیاط رو باز کرد که ماشین رو ببریم داخل حیاط، همسایه دیوار به دیوار که صدای شادی و خنده رو شنیده بود خودشو رسونده بود به کوچه و رفته بود سراغ مادر بزرگم و پرسیده بود که اینجا چه خبره، مادر بزرگم هم گفته بود که عروس گرفتن، عروسشون اومده خونشون، مادر بزرگم میگه خانمه خشکش زد و گفت اینا که قرار بود بیان خواستگاری دختر من، 

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

تا همینجا تایپ کردم 

انشاله بتونم بازم تایپ می کنم

خوشحالم می کنید نظرتون رو در مورد این بخش از زندگیم بنویسین تا بدونم،

دیدگاهتون نسبت به این مدل ازدواج ها و این رفتارها و عملکردها چیه، 

کجای رفتارامون درست بوده 

کجاش غلط


من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

ای باباااااا 

کامل بگو دیگه 

خوب و عالی بود عزیزم 

این مهمه که خودت با یکسری مسائل کنار اومدی و اونارو گنده نکردی 

و اینکه تشخیص دادی که این آدم خوبه و باهاش خوشبختی و خداروشکر همین طوری هم شد 

خوشبخت باشید 

ولی کامل میگفتی بهتر بودااااا.

امروز نمی رسم

سعی می کنم چند صفحه ای تایپ کنم که دوستان یه دفعه بخونن و معطل نشن

هر موقع نوشتم لایکتون می کنم که بیایین بخونید

ممنون میشم نظرتونو بدین 

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .
ای باباااااا  کامل بگو دیگه  خوب و عالی بود عزیزم  این مهمه که خودت با یکسری مسائل ...

میگم براتون دوستمريا، 

چند وقته می خوام بگم وقت نمیشه

الانم سر کار هستم 

بیشتر از این نشد که تایپ کنم

پوزش بنده رو بپذیر دوستم

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .
یعنی همسرت چیزی خرج نکرد؟ عقد با همسر بود شما گرفتید؟ ببخشید ولی همسرتون کارش چیه؟

همسرم یه حلقه، یه ساعت، یه آینه و شمعدون

عقد رو پدرم گرفت حتی کوچکترین هزینه هاش هم با پدرم بود.

همسرم کارمنده، اون موقع ها توی دو تا سازمان دولتی هم زمان مشغول کار شده بود، صبح ها یه سازمان و بعد الظهر ها یه سازمان دیگه، تا 5 سال بعد زندگیمون دو شغله بود.

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792