من بیشتر اون زن قانعه بودم
تا وقتی ک اون یکی از خواب پاشدو گف بسه این همه اعتماد
قانعه گف ن مگه میشه زندگی بدون اعتماد
اون یکی گف ببین چقد عوض شده بد شده
قانعه گف خستس فکرش مشغوله کنارش نیستی و...
اون یکی گف خستگیو بهونه کرده سرش جای دیگه گرمه
قانعه گف ن اون ی تار موی منو ب دنیا نمیده
اون یکی گف پس بیا شرط ببندیم ک همچینکاری میکنه یا ن
قانعه ته دلش خالی شد دلشوره گرف اما پیش خودش گف من ی چیزی دارم ک اون نداره من عشق دارم من دوسش دارم من همه کار واسش کردم پس شرطو نمیبازم
اما اون یکی تو دلش خندید گف چقد این قانعه احمقه چقد زود باوره من شرطو میبرمو لهش میکنم
وقتی روز شرط بندی میرسه ب نظرتون چی میشه؟؟؟؟