سلام خاهریا به کمک تک تکتون نیازدارم ببینیدمن ازاول همسرم گفت بهم نمیخاستمت و پدرم بزورباعث اردواج شد وهنوز قصدازدواج نداشتم گدشت تایک سال ونیم که عقدیم هرروز میگف بیاخوافق کنیم جداشیم میگف برو ازمایش بده اگه بچه دارشدی عروسی کنیم وگرنه جداشیم هیجوقت توهیچ مناسبتی تبریکم نگفته بهم چه برسه به کادوی زندگی سرد وبی روح با ی ادم بی احساس اینجاخلاصه میحویسن شما شدیدترین وصع رو تصورکنید من کنارش میمیردم ازخواب بیدارنمیشدبگه مردی یان.بعداین اتفاقا من وقتی مجردبودم ی بار باخاستگارم تامرحله ازمایش رفتیم اینجا نامزدی اصلا عرف نیس اینم بگم براهمین هیچ نسبت وصیعه ای نبوده ونیس وفقط رفتیم از وب دلایلی بهم خورد بعدش اینوهمسرم فهمید و حرفای دامادمون رو که بمن میگف علط میکنه (همسرم)جواب تلفن واسشو نده بزار گم شه ویس اینارو شنیده بود ازتوگوشی من بعداین رفت گداشت کف دست خانواده اش ک اینم ازعروستون اون ادمی که من هرلحڟه بهش محبت میکردم الان بهونه افتاد دستش وهمه رفتاراشو قایم کرد زیر اینکار وگفت دیگه نمیخامت که نمیخامت هرچقد گفتم ببخشید اگه نخای تای مدت خانواده ام نمیبینم گفت نه که نه فقط طلاق رفتیم پیش مشاور هم تنهایی هم دوتانون هزطرف دادگاه ب همسرم گفتن ک مهارت کلامی نداری و طرز صحبت بلدنیستی وبهید یادبگیری برخی مهارتو روانشناس گفت متاسفانه هرجقد ب همسرتون میگم ی ساله گفتی نمیخایش اونم دلش میشکنه وباعت هین رفتارامیشه میگه خب بگم نمیخامش چه عیبی داره دکترگف قبول نداره حرف بدی گفته شما الان خودتونوبزارین جای من یاهمسرم بنطرتون مپمن واقعا مقصرم خیلی ناراحت و دلشکسته ام خیلی
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
ببخشید به نظرم همرازجان اصلااین زندگی به صلاح ات نیست....من صاحب نظرخودم رونمیدونم...همسرمن تونامزدی عقدیمون درحالت عادی نه توحالت عصبانیت وبحث دائم میگفت نمیخوامت مهری بهت ندارم واین حرفا...میخواستم جدابشم نمیذاشت ومعذرت میخواست که توحالت عصبانیت میگفته...من بعدازمدتی دیگه سردشدم بهش....بعدازسه ماه التماس کردنش هم اهمیتی ندادم ودارم جدامیشم...حالاکه میبینه تصمیمم واقعا جدایی شدمیگه دوستت نداشتم...متنفرم ازت...اون خانوادم بودن میخواستن ماروبهم وصل کنن...به نظرم حرمتهایی که به این شدت دوران نامزدی وعقد بهم بخوره وشکسته بشه اون زندگی زندگی نیست...
چرا وقتی نمیخوادت و اینقد رک و واضح بهت میگه جدا بشیم هم خودتو هم اونو اذیت میکنی؟
جداک دخریم نیشیم ولی این قصیه ویس رو که گفتم ی حور شده همه فک میکنن من مقصرم واونا که خیلی زرنگن میگن پسرما داشت زندگی میکرد این خراب کرد زندگیشو وتحمل این حجم ازفشارسخته برام ک اون منو انقد زجرداده الان میندهزن گردن من
وقتی نمیخوادت هم ظلم به خودته هم ظلم به ایشون که مجبور کنی بزوور عروسیکنین و برین تو زندگی
ولی همین اول راه که هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده راهتونو جدا کنین ...هم اون فرصت داره کسی که به دلش میشینه پیدا کنه و هم شما فرصت داری با کسی که دوست داره و لیاقتتو داره ازدواج کنی و به ارامش برسی